هر مصلحت عقل کم از کوه غمی نیست | کو رطل گرانی که سبکبار نشینم
اینجا از کوه می نویسم اما نه از سنگ و صخره، که از دل و دیده ای که با کوه روشن می شود، روحی که در کوه تازه می شود و جسمی که با عبور از پیچ پیج قدیمی و صمیمیِ کوهستان جان دوباره می گیرد. از زمستان های کوه، شبهای تابستان، خاطرات پائیزی کوه، بهار با همنوردها، درس هایی که در مدرسه ی کوه و مکتب صخره ها آموختم. کوهنوشت، آن دستی است که از کوهستان ها بیرون آمده و در من می نویسد، زبانی که در من می خواند و آن روحی است که در من زیست می کند.